کَلِمات»

«کلمه‌ها»

 

 

یسمعنی ... حین یراقصنی

می‌گویدم و ... هنگامی که به رقص برمی‌خیزاندم

کَلِماتٍ ... لَیست کالکلِمات

کلمه‌هایی که شبیه دیگر کلمه‌ها نیست

یاخذنی من تحت ذِراعی

زیرِ بازو‌هایم را می‌گیرد

یزرَعنی فی احدی الغیمات

و بر یکی ابر می‌نشانَدم

والمَطَر الاسود فی عَینی

بارانی سیاه در چشمان‌ام

یَتَساقَط زَخّاتٍ ... زَخّات

نم‌نم ... نم‌نم می‌بارد

یحملنی مَعَه ... یحملنی

مرا با خود می‌برد... می‌برد

لمساءٍ وَردیِّ الشرفات

به بعد از ظهری که ایوانش عطرآگین است

و اَنا کالطفلة فی یدِهِ

و من دخترکی در دستانِ او

کالرّیشةِ تحملها النّسمات

پَری که نسیم‌اش می‌برد

یحمل لی سبعةَ اَقمار

برایم هفت دایره‌ی ماه می‌آورد

بیدیهِ ... و حزمَةَ اغنیّات

در دستان‌اش ... و بقچه‌ای ترانه می‌آورد

یهدینی شَمسا ً... یهدینی

آفتابی می‌دهدم

صَیفاً ... و قطیعَ سنونوّات

و تابستانی ... و دسته‏ای از چلچله‌ها

یخبرنی اَنّی تحفَته

به من می‌گوید هدیه‌ی گران‌بهایم

و اساوی آلافَ النّجمات

و برابر با هزارها ستاره

و بِاَنّی کَنزٌ ... و بِاَنّی

من گنج‌ام ...

اَجمَل ما شاهَدَ من لَوحات

و زیباترین نقشی که دیده است

یروی اشیاء ... تدَوِّخنی

چیزهایی باز می‌گوید ... که سرگیجه می‌گیرم

تنسینی المرقص و الخطوات

آنسان که رقص و گام‌ها را از یاد می‌برم

کلماتٍ ... تقلب تاریخی

کلمه‌هایی ... که تاریخ ام را باژگونه می‌کند

تجعلنی امرأةً ... فی لَحَظات

برای لحظه‌ای مرا زن می‌سازد

یبنی لی قصراً من وَهم

برایم قصری خیالی می‌سازد

لااَسکن فیهِ سِوی لحظات

که جز زمانی کوتاه در آن زندگی نمی‌کنم

و اعود ... اعود لطاولتی

و بازمی‌گردم ... به سوی میز خود بازمی‌گردم

لا شیءَ معی... الاّ کَلِمات

هیچ چیزی با من نیست ... جز کلمه‌ها

ترجمه رضا طاهري