صنت نفسی عما یدنس نفسی     و ترفعت عن جدا کل جبس

لغت: النفس: روان. الجدا: بخشش. الجبس: پست و ترسو

معنی: روان خود را حفظ کردم از آنچه چرکین و آلوده می کند این روان را و خود را بالا گرفتم از بخشش هر آدم فرومایه و پستی. (خود را از قبول بخشش هر پست و فرومایه بالا گرفتم ).

 

2- و تماسکت، حین زعزعنی الدهر     التماسا منه لتسعی و نکسی

لغت: تماسکت: ماندم. زعزعنی الدهر: روزگار مرا به شدت حرکت داد. التعس: بدبختی و نابودی. النکس: بازگشت بیماری، سقوطی که سرپائین باشد و پاها بالا قرار بگیرد و اینجا به معنای شکست و سرنگونی است.

معنی: در آن هنگام که زمانه مرا به قصد سرنگون کردن و نابودی لرزاند خود را استوار داشتم و در برابر حوادث روزگار پایداری پیشه ساختم.

 

3- بلغ من صبابه العیش، عندی        طففتها الایام تطفیف بخس

لغت: ابلغ: جمع بلغه: مقداری از خوراک که آدمی را بسنده باشد، قوت لایموت. الصبابه ی: باقی مانده چیزی. تطفیف: کم فروشی کردن، پیمانه را پر نکردن. البخس: ناقص و کم.

ادامه